من نمی دانم
و همین درد مرا سخت می ازارد ـ
که چرا انسان
این دانا - این پیغمبر
در تکاپوهاشان
چیزی از معجزه انسو ترـ!
ره نبردهست به اعجاز محبت؟
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد
که هنوز
مهر بانی را نشناخته است!
و نمی داند در یک لبخند
چه شگفتی هایی پنهان است.
ین دنیا
((خوب بودن)) به خدا سهل ترین کار است
و نمی دانم
که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه ست!
و همین درد مرا سخت می ازارد.
فریدون مشیری
کنار دریا با آب همزبان بودم
میان توده ی رنگین گوشماهیها
ز اشتیاق تماشا چو کودکان بودم
به موج های رها شاد باش میگفتم
به ماسه ها - به صدف ها - حباب ها- کف ها
به ماهیان و مرغابیان چنان مجذوب
که راست گفتی- بیرون از این جهان بودم.
نهیب زد دریا
که : ـ مرد!
این همه در پیچ و تاب آب مگرد
چنین در بن خس و خاشاک هرزه پوی- مپوی
مرا در آینه ی آسمان تماشا کن
دری به روی خود از سوی آسمان وا کن
دهان باز زمین در پی تو می گردد
از آنچه بر تو نوشته است - دیده دریا کن
زمین به خون تو تشنه است- آسمانی باش
بگرد و خود را در آن کرانه پیدا کن
(فریدون مشیری)